هم اکنون که رفتم در اشپزخونه بشامم احساسیدم یه چیزی داره زیر کابینت راه میره.یه چیز بزرگ!خب عزیزان وقت ندارم حتی فعل ها رو هم کامل بوینیسم چون باید برم به شکار مار بوآ!!!

فقط اومدم نامه ی خدافظیمو بنویسم که اگه لقمه ی چپ مار بوآی لعنتی شدم و بعدش ماربوآ رفت تو لونش و کسی نفهمید که چی شد که من غیب شدم حداقل شما بدونین و یه فاتحه برام بفرسین!!! از اونجایی میگم کسی نیفهمه که هم اکنون خونه تنهام!

وقت ندارم وصیت نامه بیوینیسم و حتی وقت ندارم رمز و رازای شبکه های اجتماعیمو رو یه برگه بنویسم!درحد توانم همین بود که همینجا خدافظی کنم...

در ضمن حلوای کنجدی دوس ندارم تو مراسم ختمم حلوای نارگیلی بدین.

رو سنگ قبرمم بیوینیسین او شجاع دختری بود که به جنگ بوآی پدرسوخته لعنتی رفت!

مار بوآ دارم میامممم

بای بچه ها :/