یکی از عزراییلایی که یک متر اونورتر سمت چپم میشینه(منه خرشانس دقیقا به فاصله نیم متر جلوی میز مراقبم.عایا در خرشانس بودن من شکی است؟!) معلم اول و چهارم ابتداییمه.همسایه ی قدیمیمون.کسی که بعضی وقت ها از مدرسه تا خونه باهم پیاده میومدیم و کسی که تمام دوران ابتدایی براش نذری میبردم در خونشون!(در اینکه بعضی وقتا پسرش در رو باز میکرد و نذری رو میگرفت شک نکنین!پسره ی احمق حتی اسم منو نمیدونست و وقتی نذری رو میگرفت نمیپرسید مال کیه و فورا شترق درو میبست:| احمق کصافد دراز مستطیلی ایشالا نذری های که میخورد و به ننش نمیگفت مال ماست از گلوش پایین نره.البته الان که پایین رفته و کار از کار گذشته)

خلاصه ایشون سراولین امتحان وقتی بنده رو دید یوهو برگشت گفت "فلاااااانی هستییییی؟" منم گفتم"آره فلااااااانی هستم" و پیش خودم گفتم حداقل یه احوالپرسی دستی باهام میکنه:-\ ولی دریغ!همینو گفت و رفت!

بعد از اونجایی که دخترخاله ی مامان مدیر حوضه هست امشب برای مامان گفته بود خانم میم(همین معلمه) بهش گفته این ماتا چقدر بزرگ شده.چقدر تپل و خوشگل شده!

حالا در بزرگ شدن و خوشگل شدن که نه شکیه و نه تردیدی بیچاره حرف حق رو زده:-D

اون تپل شدن رو کجای روح و روانم بزارم من؟! اگه بخام جامه بدرم حق ندارم ینی؟! خو لامصب من تپلم؟! منکه تپل نیستم فقط رزولوشنم یکم بالاست.همین!!!


+معلمای ابتدایی عزیزم واقعا صبروتحملشون بالا بود که منو تحمل کردن:-\ خداوکلیلی میگم! یه چیزی بودم که اصلا گفتن نداره! یه موجود ماورای خلقت.درحدی که مامان روزی ده هزار بار خدارو شکر میکنه که من زود بزرگ شدم:-\

یعنی اکثر خرابکاریا و دعواهای مدرسه امون فکر کنم از من بود:-\


+خداقوت به همه ی معلمای ابتدایی:-)