همیشه دوست داشتم با اجی مجی لاترجی کردن بتونم ارزوهامو براورده کنم

امروز کوچیک ترین اجی مجیِ زندگیم اتفاق افتاد

جعبه بیسکوئیت تموم شده بود.با خودم گفتم خدایا یه دونه دیگه بنداز تهش جون من، یه لحظه حس کردم جعبه سنگین شد، توشو نگاه کردم، یه بیسکوئیت بود.