- لونی
- جمعه ۱۷ دی ۹۵
- ۲۱:۴۳
منی که همیشه ساندویچ فلافلم رو تنها میخوردم و آبجی کوچیکه پشت در اتاقم گریه زاری راه مینداخت و یه ذره از اون فلافل رو میخواست و من قاه قاه بهش میخندیدم و نمیدادم، امروز یه تکه ی کوچیک از فلافلم رو بهش دادم، یه تیکه ی خیلی کوچیک، در حد نصف لقمه، و اون خوشحال تر از همیشه و با اون نگاه بچگونه ی قشنگش بهم نگاه میکرد...
دلم به حال خودم سوخت، خیلی زیاد!
فهمیدم آدما کم کم، ذره ذره و با کوچیک ترین چیزا بدجنس میشن...