- لونی
- يكشنبه ۳۱ مرداد ۹۵
- ۲۱:۲۸
هی پسر
گریه نکن...
سر ساعت کلاس توافقمون نمیشه
میگم " اصلا سه خوبه؟"
میخنده و میگه " سه نه! ساعت سه برای هرکاری یا خیلی زوده یا خیلی دیر" !!!
همیشه دوست داشتم با اجی مجی لاترجی کردن بتونم ارزوهامو براورده کنم
امروز کوچیک ترین اجی مجیِ زندگیم اتفاق افتاد
جعبه بیسکوئیت تموم شده بود.با خودم گفتم خدایا یه دونه دیگه بنداز تهش جون من، یه لحظه حس کردم جعبه سنگین شد، توشو نگاه کردم، یه بیسکوئیت بود.
فقط میدونین چیه،فقط یکم دیوونه ام! ساده خوشحال میشم،ساده عاشق میشم، ساده ناراحت میشم و ساده خیالپردازی میکنم.
+شروعی نو، برای هزارمین بار...!
وقتی صبحِ هفدهمین سالِ زندگیت بدون هیچ حس خاصی بیدار میشی!
اون حسای خاص مال تو فیلما و داستاناس!
زندگی واقعی همینه :دی
هرچقدرم اوضاع خوب باشه
بازم من یه کرمِ درون دارم که باهاش گند بزنم به همه چی
حالا به هر طریقی! :|
بارون اومد
خیلی بارون اومد
خیلی خیلی بارون اومد
من رفتم زیر بارون
خیس شدم
خیلی خیس شدم
خیلی خیلی خیس شدم
باد اومد
شد طوفان
گلدون بزرگه افتاد رو زمین
ترک برداشت
یه شکستگیه بزرگ
خیلی بزرگ
خیلی خیلی بزرگ
قلب من اما
آروم بود
با اینکه خیس بودم
اما آروم بودم
:)