۲۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

مبارزه با زندگی

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

با اینکه برنده نمیشیم، بیاین شکستو هم قبول نکنیم و تسلیم نشیم. زندگی همینجور چک و لگد بپرونه، ما هم زبونمونو براش در بیاریم. ببینیم اخرش کی کم میاره :))

زمونه ی ما

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

پول قانونه و قدرت عدالته...

حقیقت

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

زمانی که انسانی میخواد به حقیقت برسه باید جلوی خیلی چیزا بایسته. چه بسا جلوی همراهانش.و در انتها به ازای حقیقتی که میخواد بدست بیاره خیلی چیزها رو از دست میده. و به همین خاطره که سالیان سال انسان هایی که جویای حقیقت بودن با هراسی که از "از دست دادن" داشتن توی زمان و مکانِ محدودشون محصور موندن و هیچوقت به حقیقت دست پیدا نکردن. و افسار بشریت در دست جاهلیت باقی میمونه تا زمانی که انسانی بتونه هراس "از دست دادن" رو در وجودش نابود کنه...

فاصله ها

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

ایا بشریت به این فکر میکرد که روزی بتونه پیامشو در عرض چند ثانیه به هزاران کیلومتر دورتر بفرسته؟

و ایا بشریت به این فکر میکنه که روزی بتونه به خودِ گذشتش یا خودِ آیندش پیغام بفرسته؟ و اگه بتونه، مهم ترین پیغامی که به خودش میفرسته چی میتونه باشه؟

پاک کنِ تقلبی!

  • لونی
  • سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

اتفاقی که افتاد این بود که خانم معلم پاک کنی که پشت جلدش تقلب نوشته بودیم رو گیر انداخت، جلد پاک کن رو باز کرد ولی چیزی پشتش نوشته نشده بود. زنگ تفریح پاک کن رو گذاشته بودیم وسط و شش نفری دورش حلقه زده بودیم و نگاهِ " مگه میشه؟ مگه داریم؟" طورمون رو بین هم ردوبدل میکردیم.

هاگوارتز

  • لونی
  • دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

هاگوارتز مدرسه ای بود که دوستش داشتم، نه بخاطر اینکه جادوجمبل داشت و باحال بود، نه! بخاطر اینکه یه فضای کاملا متفاوت از اون موقعیتی بود که خودم توش درس میخوندم. و هیچ چیزِ هاگوارتز شبیه واقعیتِ من نبود.

وقتی خانم مدیر میگفت اکثر شما بچه دبیرستانیا از داستانای فانتزی مثل هری پاتر خوشتون میاد تو دلم داد میزدم من از تو بدم میاد.هاگوارتز رو دوست دارم چون از تو بدم میاد.برای من هاگوارتز یه مسیر فکری و تجسم فانتزی به دور از دنیای واقعی بود تا از خانم مدیر و مدرسش فرار کنم.

بعدا میگم:

  • لونی
  • يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

درس نمیخوندم ولی خسته میشدم! :)

جعبه ی رازها !

  • لونی
  • يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۱:۵۴

میزم دوتا کشوی قفل خور داره که تمام رازام توشه. اعم از دفتر خاطرات، برگه هایی که ساعت مطالعه ی روزانه ی ۳ سال اخیرم رو توشون ثبت کردم، تقویمی که توش اسم سلبریتی ها و آدم های واقعی و مجازی که از چهارم دبیرستان عاشقشون شدم و بعد عشقم فروکش کرد( :| ) رو توش به ترتیب نوشتم، دفتر نقد و نمره دهی به فیلمایی که چندسال اخیر دیدم و تعدادشون از موی سرم بیشتره، برگه هایی که توشون از احساساتِ منفیم نسبت به دوستام و آشناهام و حتی خانوادم نوشتم، سررسیدی که شامل احساسات پنهانیم که نمیخواستم درموردشون با کسی حرف بزنم یا توی شبکه های اجتماعی بزارم ولی واقعا نیاز داشتم یجوری از ذهنم بیرونشون کنم و مکتوبشون کردم میشه، پس اندازِ پولی که یکساله پنهانی جمع کردم و هروقت مامانم میگه پول داری؟ میگم من؟پول؟شیب؟بام؟ ، چوب های بستنی دوسال اخیرم که جمعشون کردم و ۴۰ عدد میباشد، کلکسیونِ استیکرایی که از دوران ابتدایی جمع کردم و عاشقشون میباشم، دفتر نقاشی عزیزم که هر وقت دلم برای رنگ بازی تنگ میشه یه گریزی بهش میزنم ( البته دور از چشم خانواده! ) ، دفتری که کلکسیونی با بیش از ۱۰۰ دستخط متفاوت از آدمای گذرا و موندگار زندگیمه،اون سکه ی نو ۲۰۰ تومنی که یه روز پیداش کردم و بعنوان خوش شانسیِ اون روزم نگهش داشتم، اون ۲۰۰۰ تومنی خشک و نویی که دایی عید ۹۷ بعنوان یادگاری بهم داد و شمارش ۱۳۳۹۷ بود (شماره پوله) و من کلی ذوق ملنگ شدم، و حتی تاریخ پریود سه سال اخیرم که ماه به ماه رو برگه نوشتم-حالات روحیم رو شرح دادم تا وقتی تاریخش نزدیک شد بتونم حالتای روحی روانی خشنم رو بشناسم و درست کنترلش کنم و به بقیه نپرم- و گذاشتمش لای تقویمم و در نهایت لیست شماره های مشکوک و مزاحمی که از سوم راهنمایی داشتم. بعله! میزم دوتا کشو داره که همه ی اینا رو تو خودش جا داده. حالا فرض کنید من یه روز بیام خونه و ببینم این کشوها نیمه بازه! باید چه غلطی تو سرم بریزم؟! :/

خاطره مشترک دهه ۷۰ و ۶۰ - ۷۰ و ۵۰ حتی!

  • لونی
  • چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۲:۵۱

دیروز بلند آبجی کوچیکه رو صدا کردم " ایـــــــکـــیـــــو ســـــان" مامانم بلند گفت "بـــــــــلـــــه" یه لحظه شوکه شدم بعدش خندم گرفت.

+اصولا ما دهه هفتادیا خیلی در نظر شصت و پنجاهیا فنچولیم.اسم نوستالژی هم بیاریم بهمون میخندن! :) ولی من میخوام بگم کارتون فوتبالیست ها داره دوباره ساخت و پخش میشه و منم کلی خاطره دارم ازش. تنها چیزِ فوتبالی که دوست داشتم همین سوباسا و کاکرو بودن وگرنه از شعاع ده کیلومتری فوتبالم رد نمیشدم. یه بارم تو بازی جوگیر شدم و اومدم سوباسا بازی در بیارم و گل بزنم بعدش فهمیدم گل به خودی زدم، اونجا فهمیدم من مثل سوباسا نیستم ولی دست کمی از اون کچله که یار سوباسا بود ندارم:)) دیگه در همون دوران طفولیت پرونده فوتبال برام بسته شد تا الان که دوباره سری جدید فوتبالیست ها ( اسم اصلیش کاپیتان سوباسا) هست داره پخش میشه.


+ فقط نت فلیکس! همه قسمتا رو یه جا میده بیرون راحتمون میکنه! این مسخره بازیای انیمه چیه آخه! هفته ای یک قسمتِ بیست دقیقه ای، زجرکشمون میکنن :/

و روزی که در صداها حل میشویم و میمیریم

  • لونی
  • يكشنبه ۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۰:۱۲


نویسندگان