- لونی
- جمعه ۲۴ آذر ۹۶
- ۰۳:۲۴
خداروشکر که از فیلم سریال خریدن بیرون اومدیم و چندساله دانلود میکنیم.وگرنه من چجوری به فروشنده میگفتم "وقتی تو خواب بودی" رو میخوام؟ :/
خداروشکر که از فیلم سریال خریدن بیرون اومدیم و چندساله دانلود میکنیم.وگرنه من چجوری به فروشنده میگفتم "وقتی تو خواب بودی" رو میخوام؟ :/
یک ساعت فیلم میبینی
نیم ساعت گریه میکنی
بیست دقیقش برای خودت، ده دقیقش واسه اونی که قراره آخر فیلم با تمام بدبختیاش بمیره...
نویسنده ی لعنتی بدردنخور تراژدی که نوشتی داره نابودم میکنه!
بعدش یه کمدی ببینم بشوره ببره پایین این حجم از غم و غصه رو!
دو تا احمق تو دنیا وجود داره
یکیش منم که دارم برای دومین بار کنکور میدم
دومیش هم خودمم که وسط بندوبساط کنکور فیلم تراژدی میبینم که روزی دوساعت زار بزنم...
+جدیدا فهمیدم من به هیچی علاقه ندارم جز فیلم دیدن،خداروشکر تو هیچیم استعداد ندارم.به من بگن یه هفتصد هشتصد گیگ بهت میدیم بشین فیلم ببین بعدشم بمیر.من دیگه هیچی از دنیا نمیخوام.
+ بزرگترین آرزوم اینه که همه فیلمای دنیا رو ببینم! مردم آرزوشون چیه من آرزوم چیه!صددرصد نگه داری مرغان دریایی چلغوز آباد قبول میشم.سلام کنکور!
بچه ها یه فیلمی معرفی کردن، اسمش The Villainess 2017 هست، بعد از سرچی که کردم فهمیدم درمورد دختریه که از بچگی دوست داشته یه قاتل حرفه ای باشه، یاد خودم افتادم! منم از طفولیتم دلم میخواست قاتل حرفه ای باشم، از اینا که تو فیلما نشون میدن و هزارتا تکنولوژی پیشرفته دم دستشونه!
همه چی از اونجا شروع میشه که فکرای شوخی شوخیمون جدی میشه.طوفان میگفت فکرای وحشتناکش اینقدر شوخی بود که بعدش به خنده می افتاد، اما الان اینقدر جدی شده که میترسه واقعا یه روز انجامشون بده...
هیچوقت اونقدر آدم بدی نباشین و به کسی ظلم نکنین که وقتی مریض شدین نتونه براتون دعا کنه.
راستش، آدمِ بد مریض شده ولی اصلا نمیتونم برای خوب شدنش دعا کنم.یعنی به زور براش دعا میکنم اما هیچ حسی تو دعام نیست!
در کنار تمام ترسی که دارم بنظرم این بی خبری از آینده خیلی هیجان انگیزه، یعنی هیجانش از ترسش بیشتره برام.خب اینم درنظر بگیریم که ترس یه نوجوون ۱۷-۱۸ ساله که آیندش در گرو کنکوره با ترس یه آدم بالای ۲۰ سال که تونسته بالاخره از یه سد بزرگ بگذره و یه سری چشم انداز از زندگی آیندش و توانایی هاش بدست بیاره فرق داره... یجورایی کنار ترس و هیجان حس مبهم بودن هم هست، انگار تو هوا معلقی...
وقتی آخرین پیامشو چک میکنی که نوشته " چون دستم دچار سانحه شده تا دو سه روز باید تیم ترجمه رو از بیمارستان هدایت کنم لامصب این کشتی انقریب داره سمت طوفانهای نامتلاطم میره..." و تازه میفهمی منظورش از گفتن " این کشتی انقریب داره به سمت طوفانهای نامتلاطم میره" چی بوده...چیزی که اصلا تصورشو نمیکردی، شکه شده و بهت زده چند دقیقه به آخرین پیامش زل میزنی و برای هزارمین بار باور نمیکنی که از دنیا پر کشیده، یا شایدم نمیخوای باور کنی...
+ وقتی نبود کسیو باور نداری چطور میتونی براش طلب آرامش داشته باشی...
بعد از ۴ روز از مسافرت برگشتم.اشغال ترین مسافرت عمرم که حتی اشکمو در اورد و داشتم میمردم برای برگشتن به خونه...
کنکور دادم،تموم شد...
دیگه نوشتن از سرم افتاده،اینجا مثل یه بار اضافه شده برام!
این روزا که درس ندارم نمیدونم چیکار کنم.
دچار بی اعصابیِ پس از کنکور شدم!
وقتی همه میگن با گرمای حوزه امتحانیشون مشکل داشتن، من از یخ زدنم و لرزشم از سرما تعریف میکنم،سیستم سرمایشی حوزمون فراتر از فوق العاده بود،قشنگ رو ویبره بودم!