۲۳۷ مطلب توسط «لونی» ثبت شده است

دوران دوست داشتنی زندگیم:)

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۵ بهمن ۹۴
  • ۱۷:۵۶


1384:

[ساخت قدیم مدرسه.دوسال قبل از این ساختمون جدید]
+صفحه دوم رو تو بخون ماتا
-من میخوام صفحه اولو بخونم
+میگم باید صفحه دومو بخونی
-من میخوام صفحه اولو بخونم
+یا صفحه دومو میخونی یا هیچی نمیخونی
-من میخوام صفحه اولو بخونم
+پس نمیخوای بخونی.نفر بعدی بخون.


2
+ماتا نوبت توئه.حروف الفبا رو بگو
-امممم
+زودباش.چرا نمیگی؟
-حفظ نکردم.یعنی چیزه...اممم
+برو بیرون
-آخه
+برو بیرون وقتی حفظ کردی میتونی بیای تو کلاس.


3
+چیکارش کردی تو؟
- من،من کاری نکردم.بخدا تقصیر خودش بود.بخدا من کاری نکردم
+از این به بعد حق نداری کنار بچه ها بشینی.صندلیتو بیار کنار میز خودم.از به بعد کنار خودم میشینی
- نه
+آره


4
+شاگرد اول شدی.بیا این کارنامت.20 شدی
- [خوشحالی و بیست سی دور چرخیدن دور خودم]


1386:

1
+میتونی بیای تو گروه سرود
-آخجون :)))



2
صاحب سرویس:ماتا امروز نوبتت نیست جلو بشینی برو عقب
دوست: هه هه هه برو عقب امروز نوبت منه جلو بشینم
من: اصلا هرکی جلو بشینه زنِ صاحب سرویسه
بقیه بچه ها: هه هه هه



3
+ میگن اولیا و سومیا و پنجمیا طبقه پایین هستن.دومیا و چهارمیا طبقه بالاااااا
-نخیرم ما سومیا طبقه بالا هستیم
+شما سومیا پایین هستین هههه
-نخیرررررررممممم

1387:

1
+چرا زدیش؟
-تقصیر خودش بود
+نگاه کن دستش سیاه و کبوده
-من نکردم.[در حا بالا زدن آستین] نگاه کنین چجوری دستمو زخمی کرده
+میگه اول تو شروع کردی
-نخیرم اول اون شروع کرد
+تو که بزرگ تر بودی چرا ادامه دادی؟
- حقش بود


2
+چرا شدی 9؟چرا درس نمیخونی؟ واقعا زشته این نمره
-من خوندم ولی یادم نمیومد جوابا رو
+اگه خونده بودی یادت میومد
-بخدا خونده بودم
+دروغگو
-من دروغگو نیستم



1388
+نمیشه نمیشه نمیتونم
- اَه توام که هیچی بلد نیستی.آینه رو بده من
+نمیدم برام میشکونی
-باشه پس فقط اینه رو تکون بده.سمت راست.آها خوبه.آها آها نور رو بنداز تو چشمش. نه نه اون پیرهن مشکیه نه. بنداز تو چشم اون تیشرت سفیده.آره.آره.هههههه
+واییییی دیدمون.ماتا بیا بریم تو کلاس من میترسم
-بیخیال بابا.بنداز تو چشمش دیگه.زود زود تا داره پایینو نگاه میکنه بنداز تو چشمش کور شه
+میاد میزنتمون.منکه رفتم
-ترسو

همینه که هس!

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۵ بهمن ۹۴
  • ۱۲:۲۹

الان پتانسیل اینو دارم که سر سه نفرو بکنم تو گونی بعد یه چماق بردارم و تا میتونم بزنم تو فرق سرشون تا گونی بشه پر از خون و خون ازش چکه کنه.بعد گونی رو بردارم و موهاشون رو اینقدر بکشم تا دونه دونه از ریشه بیرون بیاد و پوست سرشون جر بره و بعد سرشونو بزارم تو ماکرو با دمای 360 تا بپزه و بعدش بزارم تو سه تا بشقاب جلوی سگِ سیاه همسایه تا نوش جان کنه.

اینم خاطرات تقلبی من!

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۴ بهمن ۹۴
  • ۱۹:۴۰

حقیقتابازگشت زیاد اهل تقلب نیستم(جون خودم!) ولی اونایی که یادمه رو اعتراف میکنم عین یه بچه ی خوب:)


1-دوم راهنمایی سرِ امتحان هنر بود.یه نقطه چین لعنتی رو یادم نمیومد.به معلمه گفتم جون مادرت یه راهنمایی کن،ولی لامصب راهنمایی نکرد! تقریبا همه فهمیده بودن تو چی گیرم.فاطم جلوم نشسته بود سرشو برگردوند،خیلی ریلکس،جلوی معلم! گفتم بیا پاک کن میخواستی؟! منم گفتم: ها؟! من؟! نه! دوباره گفت:همین الان گفتی پاک کن بده! دیدم داره ضایع میشه و معلمه بودار نگاه میکنه(!) گفتم آره! پاککنه رو گرفتم دیدم رو جلدش جواب رو نوشته.خندیدم و نوشتم تو برگه و پاککن رو برگردوندم به فاطم.معلمه فورا گفت پاککنه رو وردار بیار.عین بید میلرزیدیم آخه معلم خوش خلقی نبود اگه میفهمید دخلمون رو می آورد! طی یه عملیات انتحاری من با چندتا سوال با صدای جیغ حواسشو پرت کردم و فاطم جلد پاککن رو درآورد و انداخت زیر میز و بعد پاککن رو برد داد به معلم! اونم یه نگاه مشکوکی به من و فاطم و پاککن کرد و آخرشم بخیر گذشت!

2-همین امسال سر امتحان زبان اومدم یه کمی دستم رو تکون بدم تا بغلی حواسش بشه و یه سوال بپرسم ولی حواسم نشد دوسه تا بشکن زدم!! مراقب برگشت یه خنده ای کرد و دوباره نشست سر جاش.منم خندم گرفته بود! دمش گرم لو نداد!

3-امسال سر امتحان شیمی حوصله فرمول حفظ کردن نداشتم همشو رو یه برگه نوشتم چسبوندم ته کفشم.آخرشم هیچ کدوم از اون فرمولا نیومد تو امتحان!!!

4-امسال سر امتحان ادبیات نام و زندگینامه شاعر ها رو تو یه برگه های ریز نوشتم و گذاشتم تو جامدادی.اندازه یه نمره از اون برگه ها استفاده کردم.ولی در عوض یه سوال یه نمره ای رو تو امتحان جا انداختم و اصلا ندیدم! در نتیجه یه نمره ازم کم شد:) (و اینجا بود که به آخرو عاقبت اینکارا ایمان آوردم!)

5-امسال امتحان زبان نصف بچه ها تو راهرو نشسته بودن و نصفمون تو کلاس.(من تو کلاس بودم) بعد که جوابا رو نوشتم و برگم رو تحویل دادم و اومدم از سالن خارج بشم برم تو حیاط یه لحظه نگاه التماس آمیز الف رو دیدم.دقیقا روبروی در سالن بود.رفتم بیرون و از پشت شیشه همه جوابا رو گفتم و اونم نوشت(!)

6-پارسال سر امتحان هندسه دفتر رو باز کردم و جوابا رو از رو دفتر نوشتم(!)

7-امسال سر امتحان مزخرفِ تاریخ واژه های کلیدی جوابا رو به انگلیسی(فینگیلیش) پای تخته نوشتیم طوری که دبیر فکر کنه زنگ قبل زبان داشتیم! بعدشم اون اومد و بدون شک به چیزی برگه ها رو داد و ماهم با کمک اون واژه ها جوابها رو نوشتیم!

8-سر امتحانای ترم اول امسال طوری بود که یه نفر دبیر رو میکشوند سمت صندلی خودش برای سوال پرسیدن و حسابی سرش رو گرم میکرد تا بقیه رد و بدل کنند!

9-یه بار دوم راهنمایی تمام فرمول و جواب هایی که احتیاج داشتم رو روی دوتا برگه نوشتم و دوتا برگه رو جوری روی میز گذاشتم که انگار یه برگه ـَس و طرفی از برگه که رو به بیرون بود سفید گذاشتم.مراقب فکر کرد چرک نویسه! سوالای امتحان رو پخش کرد و رفت سر جاش نشست.

10-پارسال تو چرک نویس جواب سوالای فیزیک رو نوشتم و وقتی مراقب حواسش نبود پرت کردم رو زمین.صندلی جلویی از مراقب اجازه گرفت چرک نویسشو از رو زمین برداره و برداشت و جوابا رو نوشت!


+چقدرم کم تقلب کردم:|
+امسال سر امتحان عربی الف در حین جابه جایی برگه تقلب گیر افتاد! حسابش با کرام الکاتبینه!
+اون سوتی که سر امتحان زبان دادم و بشکن زدم رو هیچوقت یادم نمیره! احتمالا مراقبه پیش خودش گفت این دیگه چه خریه! کلا رفلکس عصبی بود! آخه بشکن؟! خودمم تعجب میکنم :|

شاید هم فیلم!

  • لونی
  • جمعه ۹ بهمن ۹۴
  • ۱۷:۵۳

فسقل خانومِ من:))))

  • لونی
  • جمعه ۹ بهمن ۹۴
  • ۱۲:۵۸

[عکس حذف شد]

                                                                                     photo by Me
تو موبایل کم بود اینجا هم گذاشتم جلو چشمم باشه.بسکه من این دوتا عکسو دوست دارم D:

متمایز باشیم:)

  • لونی
  • پنجشنبه ۸ بهمن ۹۴
  • ۰۹:۵۶

به راهی که اکثر مردم میروند بیشتر شک کن

اغلب مردم فقط تقلید میکنند

از متمایز بودن نترس

انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است.

خاطرات ناتمام یک مرد

  • لونی
  • دوشنبه ۵ بهمن ۹۴
  • ۲۱:۲۴

فصل دوم: قطع کردن پا آخرین راه است،اما تنها راه نیست 

بسی رنج بردی در این سال سی و نه/عجم زنده کردی خاطرات هفت جدوآباد را

  • لونی
  • شنبه ۳ بهمن ۹۴
  • ۲۳:۴۵

شروع "خاطرات ناتمام یک مرد" بعد از ایام امتحانات.

فصل اول:1- پسر لر در حالیکه عصبانی بود عاشق مریم شد 2-علی مثل اسب غذا میخورد 

3-مامان گل باقالی با عینک فریم مشکی 47 ساله شد.

یه چیزی بگم؟!

  • لونی
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴
  • ۰۹:۵۵
قضیه از این قراره که من خواب جن میبینم! همه چیز حرکت میکنه و دقیقا جن اونا رو تکون میده و من نمیبینم اون جن لامصب رو.هرچی هم صلوات میفرستم و آیه الکرسی میخونم جواب نمیده.منم تو خواب زهره ترک میشم آخرشم اینقدر میترسم و زجر میکشم که یهو از خواب میپرم!
+یعنی من کار خیلی بدی کردم که تو خواب نتیجشو میبینم؟! یا شایدم شام سنگین خوردم؟! :/

سخنان طلایی :))

  • لونی
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴
  • ۰۹:۲۵

همیشه به خودم میگم:

طوری زندگی کن که به وجود خودت افتخار کنی
نه جوری که از وجود خودت شرمنده باشی.
نویسندگان