- لونی
- چهارشنبه ۱۲ اسفند ۹۴
- ۲۱:۵۱
میخواستم مفصل درموردش بنویسم ولی چون حوصله ندارم در حد چند خط میگم!
میخواستم مفصل درموردش بنویسم ولی چون حوصله ندارم در حد چند خط میگم!
حالا درسته شهرزاد قشنگه ولی دیگه نه تا اون حد! آغا به شخصه معتقدم یکی این وسط باید بیفته بمیره تا فیلمه مزش بیشتر شه! اگه شهرزاد بمیره که دیگه واویلا:) قباد هم بمیره خوب میشه.بودن یا نبودن فرهاد هم فرقی نمیکنه پس میزاریم اون به شکست عشقی خوردناش ادامه بده و های های گریه کنه.اگه شیرین و فرهاد هم قسمت هم باشن که دیگه میشه فیلم هندی...بزرگ آقا هم رو منبر بشینه عشق دنیا رو کنه
میشه که آدم از خودش خسته بشه؟! دیگه دلش نخواد خودش باشه؟!
آغا ما دیروز خودمونو زدیم به مردگی تا مدرسه نریم این مادر جان انواع و اقسام جوشونده و دمنوش هارو ریخت تو حلقمون تا خوب شیم! منم به هیچ کدوم نه نگفتم! همشو تا ته سر میکشیدم:) امروز بیدار شدم برم مدرسه ولی دیدم واقعا مریض شدم:| همون مریضی که روز قبل اداشو در میاوردم:| هیچی دیگه حالم خراب و داغون صبح رفتم دکتر یه آمپول و چندتا قرص نوشت! بگو مرض داری این بلا رو سر خودت آوردی که بخوای آمپول بزنی؟! :|
هیچی دیگه تو داروخونه گفتم آمپول نزار روش که من آمپول بزن نیستم ولی انگار نه انگار دارم حرف میزنم مادر جان آمپول و داروئه رو گرفت،دست منم محکم گرفت که نکنه یوقت خدایی نکرده فرار کنم(!) زورکی بردم تا آمپوله رو بزنم! رفتیم مطب دم در اتاق آمپول زنی که رسیدیم،دست مادر جان که شل شد پا گذاشتم فرار(!) حالا تو حیاط مطب من بدو مامان بدو من بدو مامان بدو...آخرشم زور زورکی زیر بغلمونو گرفتن بردنمون تو اتاقِ وحشت و با هزار آبروریزی و گریه و زاری آمپوله رو فدایِ وجودم کردن:| دهنم سرویس!تا من باشم دیگه از این غلطا نکنم!
هیچی دیگه از صبح دارم همش سرزنش و نکوهش میشنفم بعد از یه آمپول داش مشتی! خدایا این انصافه؟!من آمپول زدمــا آمپـــــــــول! باید تا یه هفته با محبت با من رفتار کنن! T_T
- ای مردم اتحاد اتحاد.اتحاد اتحاد.
+ مگه شما برای دو شهرستان توی اون 4 سال چکار کردید که بهتون بازم رای بدیم؟
- اون 4 سال برای من مثل درختی بود که داشت از ریشه قوی تر میشد و شاخه و برگ اضافه میکرد.الان موقع ثمره اون درخته مردم.
+ درختی که 4 سال ثمر نده سزاش تبره
- :|
+ :)
+نت نداشتم.چقدر وقته ننوشتم؟یک هفته؟یا دوهفته؟! دلم برای اینجا تنگ شده بود.امروز همینطوری مودم رو روشن کردم با اینکه میدونستم نت قطعه ولی دیدم وصل شده! رفتم زمان اتصال رو دیدم نوشته بود 7 اسفند ساعت16:55 تمدید شد!!! و حالا یه سوال! نت رو کی تمدید کرده ؟! :|
+این هفته حسابی درگیر انتخابات بودیم.عملا تو خونمون به غیر از انتخابات حرفی نبود! و اینکه...برای مردم هم سرگرمی جالبی راه افتاده بود این هفته!!! به یک اصلاح طلبٍ اصلح رای دادیم:)
+من که نمیتونستم رای بدم.ولی همراه مادر پدر گرام رفتم.یه کاری هم کردم کارستون!!!هنوزم توهم اینو دارم که اطلاعاتی های عزیز بیان سرمو بکنن تو گونی ببرنم!!
فسقل تو بغل مامان خواب بود.رفتیم جلو.بابا شناسنامه رو تحویل داد و دوتا برگه انتخابات[خبرگان و مجلس] رو گرفت.بعد از بابا ما رفتیم پای میز.چون مامان فسقل رو بغل کرده بود و نمیتونست بنویسه قرار شد من تو برگه های مامان نویسم.خاله و زندایی و بابا در حال نوشتن بودن و مامان هم با فسقل درگیر بود! برای مجلس همونی که قرار بود رای بدیم رو دادیم. باید 5 تا هم برای خبرگان مینویشتم.به بابا گفتم اسم کیو بنویسم گفت" اسم پنج تاشون رو بنویس والا منم نمیدونم اینا کی هستن!!!" اسم هاشون سخت و طولانی بود و حوصله نوشتن نداشتم! آغا کله شقی و دیوونه بازیم گل کرد رفتم یه گوشه وایسادم و اینطرف و اونطرفمو نگاه کردم کسی حواسش بهم نباشه بعدش نوشتم: "یزید-معاویه-ابوبکر-عمر-عثمان" چشمتون روز بد نبینه سرمو که از رو برگه بلند کردم دیدم یکی از برادران سربازِ چهارشونه ی دنده پهنِ قد دیلاقِ سیبیل کلفت کنارم وایساده و با اون چشمای قشنگش چپ چپ نگاه میکنه! آغو ماهم آب دهنمونو قورت دادیم و برگه رو انداختیم تو صندوق و الفرار! :|
خدایا مرا از گزند برادران اطلاعاتی حفظ کن! :|
بنظرم نمره 19.75 خیلی بده.خیلی بد.از 9.75 هم بدتره.19.75 آدم رو حسود میکنه،قدرت طلب.تازه عصبی هم میکنه.باعث میشه بخوای همه اون 20 ها رو زیر پاهات له کنی! دفعه بعد که تو شدی 20 و بقیه 19.75، مغرور میشی.حس میکنی شاخ غولو شکستی و اول شدی.بعد که 19.75 میگیری سعی میکنی خودتو گول بزنی که حالا مگه چی شده؟ 19.75 اصلا هم با 20 فرق نداره! یه ذره فکر میکنی میبینی نه! خیلی فرق میکنه وقتی تو کارنامه بخاطرش 2 صدم قراره کم شه.بعد احساس شکست میکنی! خدایا چرا 19.75؟! حالا نمیشد مصحح اون 25 صدم اشتباه رو نبینه؟! بعد میگی خدایا تو اصلا به من توجه میکنی؟اینهمه خوندم این حقم بود؟بخاطر یه کلمه اشتباه؟ و در نهایت خودزنی...
اصلا این 19.75 نابود کنندست!
بعدا نوشت:کلا از کلمه خودکشی خوشم نمیاد.فاز منفی! خودکشی رو به خودزنی تغییر میدم :!
میخوام یه داستانی تعریف کنم.
سال ها پیش یه مردی به اسم هیرو یه جای دور،تو یه کشور دیگه زندگی میکرد.ولی توی اون کشور جنگ شد.اون یه مرد با کلی ثروت در کشورش بود اما مجبور شد برای نجات خانوادش از شعله های آتش جنگ از کشور خودش به یه کشور دیگه بره.و اینطوری هیرویِ داستان ما یه شبه صفر شد و دیگه ثروتی نداشت! ببخشید ببخشید اشتباه کردم اون صفر نشد! آخه اون هیروئه.هیرویِ داستان! بله.اون توی یه کارخونه چوب شروع به کار کرد.خیلی سخت کار میکرد.هیرو آدم زرنگی بود.توی کار جدیدش خیلی موفق شده بود و تونست یه خونه ی خوب بسازه.
بعدش پسرش اومد.یه هیرویِ جدید.اونم تلاش کرد.کار رو گسترش داد.کارش خوب بود.بچه هاش رو خوب تربیت میکرد. خونه سابق رو بزرگ تر کرد. چندتا اتاق به اتاقای قدیمی اضافه کرد.
بعدش پسرش اومد.حالا دیگه هیرویِ داستان ما پسرِ جدیده.اما الان دیگه دنیا جدیدتر شده.هیروی جدیدِ داستان ما مدیریت و مهندسی و کار دفتری رو تجربه کرد.بله بگو.چشم قربان بگو.سرتو بنداز پایین.کوتاه بیاه.خوش باش.غمگین باش.
یه روز دور از اینجا.جایی بین دل و دنیا هیرو یه همراهی پیدا کرد.
همراه گفت:سلام
هیرو گفت:سلام
همراه گفت:چطوری؟
هیرو گفت:خیلی ممنون.خوبم.شما چطورید؟
همراه گفت:چرا اینجوری حرف میزنی؟
+چطور؟
-مثل یه ماشین حرف میزنی
+یعنی چی؟
-صبرکن کجا میری؟
+من نمیتونم بایستم.اگر بایستم میمیرم
-میمیری؟
+دارم مسابقه میدم
-چه مسابقه ای؟
+نمیدونم
-نمیدونی،پس چرا میدوی؟!
+چون همه دارن میدون منم دارم میدوم
-چرا اینا میدون؟کسی وایسه تا ازش بپرسیم.
+چی؟چرا؟
-فراموشش کن.چه فرقی میکنه مسابقه چی باشه تا وقتی که پیروزی.مطمئنم شما که اینطوری میدوی همیشه پیروزی.نه؟ دوم؟
+نه
-سوم چی؟
+نه
-چهارم؟پنجم؟ششم؟هفتم؟هشتم؟....نهم؟
+نه نه
-آها.پس یعنی یه چیزی تو مایه های متوسط هستی.یه شماره ی متوسط.نه اول نه آخر.یه آدم متوسط
+آره من یه آدم معمولی هستم
-پس به متوسط بودنت افتخار میکنی...میشه یه چیزی بگم؟...فکر نکنم شما عادی باشی.وقتی باهاتم احساس خاصی بهم دست میده.فکر کن چقدر خاصی.تا حالا کسی مثل تورو ندیده بودم.فکر نمیکنی خاصی؟
+ببخشید بازم شماره اشتباه رو گفتی.
-چی؟تا حالا کسی بهت نگفته بود چقدر خاصی؟
با شنیدن این حرفا هیرو یه چیزی یادش اومد
هیرو گفت:یکی بود که میگفت من آدم خاصی هستم
-درسته.کی بود؟
+یه مار بود
-یه مار؟
+آره.وراجی میکرد.که تو فوق العاده ای و مثل الماسی.دغل باز عوضی
-اسمش رو میدونی؟
+اسمش...بچگی بود.بچگیِ من.
-بچگی؟یعنی چی؟
+بچگی مثل یه مار سمی بود.توی باغ میخزید.پشت شاخ و برگا.سرشو بلند کرد و آماده حمله شد.اما من محکم گرفتمش و وقتی بزرگ شدم اونو کشتم.روی زمین لهش کردم.پامو گذاشتم روی گردنش و محکم فشار دادم.بچگی مُرد.حالا دیگه کسی نمیگه که من خاصم.حالا دیگه با آرامش زندگیمو میکنم.قدم بزن.وایسا.لبخند بزن.عادی باش.
-این چه کاریه.داری اشتباه میکنی.خودت مسابقه ات رو انتخاب کن.بعد ببین اول میشی یا نه.به راحتی اول میشی.تضمین میکنم.هی وایسا
+نه من نمی ایستم
-خودتو ببین.خودتو بشناس.یه روز همه ی دنیا درکت میکنن.چشماتو باز کن.
+من چشمامو باز نمیکنم.نمی ایستم.همینجوری میدوم و میدوم و همراه بقیه میدوم.عادی میشم.متوسط.کار.وایسا.بشین.لبخند بزن.
اینجوری هیروی داستان ما توی کل زندگیش یکنواخت میدوه.و در نهایت یک روزی میمیره.
داستان تموم شد.آخرش بد تموم شد؟داستانه دیگه.ولی خیالی نیست.آخرِ داستانِ خودمونو عوض میکنیم.
+با اندکی دخل و تصرف از فیلم تماشا.
دیروز حوصلم سر رفته بود یه فیلم دانلود کردم.حالا من فیلم هندی اصلا خوشم نمیاد ولی نمیدونم چرا دانلود کردم.البته فیلمش خیلی خوب بود.خیلی خیلی خیلی خیلی خوب بود. اصلا تو این فیلمه یه همزادپنداری خاصی با "بانی" نقش اول مرد داستان پیدا کردم! رویاهاش کپی رویاهای من بود! حتی یه سکانس که این دیالوگو میگه