- لونی
- پنجشنبه ۴ آذر ۹۵
- ۱۱:۴۷
اگه یه تفنگ با دوتا گلوله داشتم
و با هیتلر و بن لادن و تو توی یه اتاق بودم
به تو دوبار شلیک میکردم
اگه یه تفنگ با دوتا گلوله داشتم
و با هیتلر و بن لادن و تو توی یه اتاق بودم
به تو دوبار شلیک میکردم
دیگر زندگی برای آنان مفهومی نداشت، جز تابلوی نمودار نقشی جاوید از غمی جاودان...
دیگر زندگی برای آنان مفهومی نداشت، جز تابلوی نمودار نقشی جاوید از غمی جاودان...
دیگر زندگی برای آنان مفهومی نداشت، جز تابلوی نمودار نقشی جاوید از غمی جاودان...
1-و من منتظر اون لحظه ایم که برم که برم که برم...
برم دنبال همه ی همه ی همه ی اون چیزایی که میخوام
ولی اول باید بفهمم این چاه عمیقی که منم مثل خیلیا توش گیر کردم و نمیتونم ازش بیرون بیام رو چطور پر کنم!
2- دوسال پیش برای اولین بار تو دِهِمون برف اومد! فقط یکی دودقیقه! ما گرمسیریم...دیروز اولین بارونِ پاییزی برای چند دقیقه بارید و هوا تقریبا سرد شده. اما من هنوز بخاری روشن نمیکنم. لباس گرم کفاف میده...
3- دارم یه فیلم ماجراجویی تخیلیِ چینی دانلود میکنم. حتی اگه خوب نباشه همین که لوهان تو فیلمس کافیه :)
4- طراحی چشم رو کم و بیش یاد گرفتم :)
5- وی همچنان حالش با درس خواندن گرفته میشود!
6- یه هوایِ برفی-بارونی ، یه بخاریِ گرم که با پتو و یه فنجون چای داغ و کلوچه چسبیده باشی بهش و نقاشی بکشی، چه شود...! :)
تکامل رفتاری در من:😶😐
۱- دپرس
۲-خیلی دپرس
۳- خیلی خیلی دپرس
۴- یهویی، خیلی یهویی، خیلی خیلی یهویی هپی ویروس
۵- پخشِ زمین از خنده الکی
۶- دلدرد از خنده
۷- سعی در کنترل خنده
۸- یهویی پوکر فیس
۹- دپرس
۱۰- خیلی دپرس!
+خودم تو کار خودم موندم! یعنی بدجور زدم تو رگ بیخیالی :| اوضاع روحیم داغون، صفر، زیر صفر، منفی! :|
+ من یه غلطی کردم تصمیم گرفتم کمتر پوکر باشم! بیشتر بخندم! جدیدا یکی باید در همه حال منو جمع کنه از بس میخندم :|
+ طوفان میگه از مرض های روحیِ کنکوره :|
اینکه " برای کنکور نباید مرد" رو درحالی فهمیدم که الان مردم:|
این کنکور لعنتی یه استپ همه جانبه تو زندگیه.استپی که از لحظه ای که کنکوری میشی شروع میشه و تا وقتی دانشگاه قبول بشی ( یا نشی و یه راه دیگه انتخاب کنی) تموم میشه.بعضی ادما استپ زندگیشوم چندماه بیشتر نیست که من شخصا اعتقاد دارم این دسته خیلی خرشانسن و بعضی ادما هم استپشون چندسال طول میکشه! هیچ لذتی نمیبری چون اصلا زندگی نمیکنی! همش عذاب و عذاب و عذابه! بلاتکلیف،عصبی،سردرگم...
اینقدر کمبود حرف و کمبود خنده میگی که تا یه ادمی میبینی شروع میکنی پرحرفی و وراجی و تا ترک دیوار میبینی غش میکنی از خنده!
مثلش همین چند روز پیشه که وقتی دبیرمون سرکلاس گفت " اب گرم بلیطش ده پونزده تومنه" و من وسط حرفش پریدم و گفتم " هشت تومنه هشت تومن" و بعد خیلی الکی کلاس از خنده ترکید و خودمم از خنده قرمز شده بودم و اخرش نفهمیدم به چی میخندیدیم! یا مثلا وقتی طوفان گفت " یه روز یه مرده میخوره به نرده..." من اینقدر خندیدم که از صندلی شوت شدم پایین!
بعد یکی دیگه از مرضایی که بعلاوه ی کمبود حرف و خنده گرفتم توهمه! من ۹۰ % مواقع تا ۹ شب خونه تنهام.در اتاقمو رو خودم قفل میکنم و بعد میرم زیر پتو و یه گوشه پتو رو میدم بالا که نور بیاد تو و کتابمو میخونم:| تا از حمله موجودات ماورایی در امان باشم:|
در این حد :|
+ من گشنه ام
- سلام گشنه.منم آلیسم :))
+ من جدی ام!
- نه تو گشنه ای! :))
+ خیلی مسخره ای!
- نه من آلیسم :))
+همین دیگه، تصمیم گرفتم از این به بعد یکم بیشتر از یکم مهربون باشم...الکی نه! واقعا واقعنی! اصلا وقتی خوش اخلاق و مهربون باشی خودتم آرامش بیشتری داری...
متنفرم از اینکه نصفه شبا وقتی درس میخونم صدای زوزه ی سگ و گرگ بپیچه تو گوشم.یه رعب و وحشت خاصی تو وجود آدم میندازه. سگای لعنتی که شب تا نزدیکای صبح تعدادشون تو باغ روبرویی بالای ۱۰ تاست و صبح وقتی داریم میریم باید حواسمون باشه وقتی اون مشکی گندهه میاد طرفمون عقب عقب نریم، وقتی اون قهوه ای خیره هه میاد طرفمون ریلکس باشیم وقتی...
کاش یه نهادی سازمانی چیزی بیاد جمعشون کنه! تا اینقدر از ترسِ صداشون نصفه شبا سرمو نکنم زیر پتو و خفه شم!
+ یه ژن از یه جوجه تیغی لاک پشتی چیزی بردارن بزنن به سگا تا صداشون عوض شه! :|