۲۳۶ مطلب توسط «لونی» ثبت شده است

از اتاق فرمان اشاره میکنن " دقیقا خودِ تو "

  • لونی
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵
  • ۱۵:۵۷

کدوم دانش آموز عاقلی پنج تا فصل رو معادل صدوسی صفحه  میزاره یه روز قبل از امتحان؟ اونم درس زیست؟

که بعدشم مجبور شه قید خوندن فصل اخرو که پرنمره ترینه بزنه و به نمره قبولی رضایت بده!

اینا نشانه های "در شرف دانشجو شدن" بودنه ها! من به خودم ایمان دارم :/

160

  • لونی
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵
  • ۱۰:۳۵

ولی من هنوزم میگم مسواک و نمره تفاوتی ندارن! :\

159

  • لونی
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵
  • ۱۳:۳۸

من بزرگ تر میشم و از یه چیز مطمئن تر! اینکه همه آدما احمقن.هرکس به یه نوعی...

فقط میخواستم به آیندم فکر کنم!‌ به ۱۹ و ۲۹ و...و ۹۹ سالگیم!

  • لونی
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵
  • ۲۳:۰۳

مهم نیست که چقدر بخوایم متفاوت عمل کنیم، این زندگی لعنتی مثل یه جریان آب پر قدرته که تو مسیرِ خودش حرکتت میده و تو هیچ حق انتخابی نداری! فقط باید با این مسیر تکراری و خسته کننده همراه بشی!

من فقط از طوفان پرسیدم چرا ‌۹ سالگی و ۱۹ سالگی و ۲۹ سالگی و...و ۹۹ سالگیش همش مثل هم بوده و تفاوتی نداشته؟! ولی اون با بطری نوشابه کوبید تو کلم و گفت هنوز زوده به این چیزا فکر کنم! چرا نمیفهمه که منم میفهمم؟!

کرانچی جانان!

  • لونی
  • شنبه ۱۸ دی ۹۵
  • ۱۸:۰۴

دبیر دینی درمورد ازدواج توضیح میداد و من به کرانچی ته یخچال فکر میکردم، اینکه قبل از اینکه برسم خونه کسی پیداش نکنه و دخلشو نیاره...

فلافل!

  • لونی
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵
  • ۲۱:۴۳

منی که همیشه ساندویچ فلافلم رو تنها میخوردم و آبجی کوچیکه پشت در اتاقم گریه زاری راه مینداخت و یه ذره از اون فلافل رو میخواست و من قاه قاه بهش میخندیدم و نمیدادم، امروز یه تکه ی کوچیک از فلافلم رو بهش دادم، یه تیکه ی خیلی کوچیک، در حد نصف لقمه، و اون خوشحال تر از همیشه و با اون نگاه بچگونه ی قشنگش بهم نگاه میکرد...

دلم به حال خودم سوخت، خیلی زیاد!

فهمیدم آدما کم کم، ذره ذره و با کوچیک ترین چیزا بدجنس میشن...

سلام خانه و کاشانه!

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۶ دی ۹۵
  • ۲۲:۴۱

وی در حالیکه دفتر فیزیک روبرویش باز بود، با چشمان گرد و سرخ و دهان باز  به فرمول های کثیر حفظی مینگریست و دستانش را به قصدِ انتقام از نیوتون برای کشتن پشه ی روی مخ رونده به اطراف تکان میداد و صدای جیلینگ جیلینگ النگوی مادرش روی مغزش بود، به شاهکار ادبیِ " شکسپیر! اون مرد! من فقط یه بودن یا نبودن بهش گفتم و اون ازش یه شاهکار خلق کرد (گابلین ۲۰۱۶ ) " فکر میکرد...


+ یکماهه که اینجا پیدام نبود.دلم لک زده بود!

154

  • لونی
  • سه شنبه ۱۶ آذر ۹۵
  • ۲۱:۳۷

1- با تمام احترامی که هم برای علم و هم برای ثروت قائلم باید بگم خواب از هر دوش بهتره :/

۲- بلاگر بودن مثل قدیما نیست دیگه! خوش نمیگذره، الکی شده...نمیدونم چرا...!

۳-خدایا بخاطر تمام روزایی که خودمو زدم به مریضی تا نرم مدرسه ببخش! جا داره اعلام کنم این بچه بازیم حتی امسال که چهارمم ادامه داشت! پس من کی بزرگ میشم؟ نه واقعا کی؟! :/

۴- معمولا ادم یبار عاشق میشه ولی ما کیپاپرا ریدیم به این قانون :/

۵- خیر سرم کنکور دارم! این حجم از ریلکس بودن برای یه کنکوری عجیب نیست؟! :/

۶-من دیگه وب نویسی رو ندوس! شرطِ اینکه ادم هرجایی احساس خوبی داشته باشه اینه که همراهش دوستای خوبی هم باشن. زمان بلاگفا رو دوست داشتم چون دوستام هر چند مجازی اما این حس خوب رو بهم میدادن ولی از وقتی بلاگفا کن فیکون شد دیگه هیچ چی رو نمیتونم جایگزینش کنم.دیگه اون حس خوب رو ندارم...

۷- امروز یه ادم خُنکی بغل دستم وایساده بود هی میگفت من فلان چی رو ندوس من بسان چی رو ندوس! بند قبل تحت تاثیر اون بود!

۸- من با ادمی که مثل میمون دریایی اویزونم میشه تا از کارام سر در بیاره و اصلا چیزی بنام حریم شخصی برام قائل نیست چیکار کنم؟به این نتیجه رسیدم که به هیچ ورم نباشه و بزنم تو رگ بیخیالی! :/

۹- وقتی یکی بعد از میلیاردها سال سعی میکنه بهتون اعتماد کنه و دوستتون داشته باشه نرینین به اعتمادش!‌ نزارین مثل سگ پشیمون شه! نزارین فکر کنه یه آشغال حیف نون بیشتر نیستین! ( ایکون یک عدد بی اعصابِ تندخو!)

۲۰- جدیدا بجای اکسیژن اِکسوژن تنفس میکنم!

۲۱- یهت!

۲۲- گپسانگ!

۲۳- فایتینگ!

۲۴- شماره ی گوش دراز! یادم نمیاد شمارش چی بود! لولو هفت بود، مسترپوکر نود و هشت بود، دی او دو بود اگه اشتباه نکنم!

۲۵- کایسو اند چانبک اند چانسو ایز ریل! (چانسو ایز وری ریل!:/ )

۲۶- اگر سر در نیاوردید مهم نیست! :/

۲۷- راستی من و کبری تصمیم گرفتیم پتروس رو متقاعد کنیم دست برداره و بره پی زندگیش:/

۲۸- خدایا منو عاقل کن!الهی آمین

۲۹- ادم یه مهمونی گیرش بیاد که شبی ۹ تا تخم مرغ اب پز بخوره قشنگ ورشکست میشه! :/

۳۰- شبتون اسفناجی!



+نوشته شده در دیروز، انتشار یافته در امروز :/

152

  • لونی
  • شنبه ۱۳ آذر ۹۵
  • ۰۹:۳۰

یعنی آدم عاشق سلبریتی ای بشه که ۲۰ میلیون بیننده رو وسط برنامه زنده ای که تنها اجرا کنندش هم خودشه ول کنه بره دستشویی بعد بیاد بگه ببخشید دیشب آب زیاد خورده بودم! :/

احمقانه تر اینکه ماهم خیلی با اشتیاق چند دقیقه به صندلی خالی روبرومون زل بزنیم:/

151- روزی که با MAMA2016 گذشت😁

  • لونی
  • جمعه ۱۲ آذر ۹۵
  • ۲۱:۴۴

جا داره یه خسته نباشید به خودم بگم که از صبح ساعت ۱۱ تا ۸ شب همینجور تکیه داده به دیوار و بالشت و در حال جیغ زدن و گوشی به شارژ داشتم جشنواره اهدای جوایز MAMA 2016 رو میدیدم.نه دستشویی رفتم نه چیزی خوردم تو این ۹ ساعت همینجوری فقط به صفحه موبایلم زُلیده بودم😁 با افتخار اعلام میکنم یه کلمه هم درس نخوندم و فردا هم امتحان شیمی دارم! خب چیکار کنم ماما یکبار در سال که بیشتر نیست تازه اونم از یکماه قبل هیجانشو دارم! (جا داره بگم کنکورم یبار در ساله گلِ من! بعله! :/ ) الانم هم کمر و هم گردن و هم انگشتام درد میکنه ولی باید برم سر درسم دیگه! 


+ مامای امسال بسی 💩 بود! همه ی جوایزو جابجا دادن :/ ، بعضی از جوایز هم به کسایی که حقشون بود نرسید اصلا!

+ با درسام چیکار کنم حالا؟! بشینم بزنم تو سر خودم؟!😭😂

نویسندگان