۲۳۶ مطلب توسط «لونی» ثبت شده است

سرنوشتِ عجیب!

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۳ مهر ۹۶
  • ۲۰:۴۷

بچه ها یه فیلمی معرفی کردن، اسمش The Villainess 2017 هست، بعد از سرچی که کردم فهمیدم درمورد دختریه که از بچگی دوست داشته یه قاتل حرفه ای باشه، یاد خودم افتادم! منم از طفولیتم دلم میخواست قاتل حرفه ای باشم، از اینا که تو فیلما نشون میدن و هزارتا تکنولوژی پیشرفته دم دستشونه!

و فقط یه بار شجاعتش رو پیدا میکنی...!

  • لونی
  • شنبه ۱۸ شهریور ۹۶
  • ۱۹:۴۶

همه چی از اونجا شروع میشه که فکرای شوخی شوخیمون جدی میشه.طوفان میگفت فکرای وحشتناکش اینقدر شوخی بود که بعدش به خنده می افتاد، اما الان اینقدر جدی شده که میترسه واقعا یه روز انجامشون بده...

و اصلا برام مهم نیست خوب شدن یا نشدنش!

  • لونی
  • پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶
  • ۰۱:۰۶

هیچوقت اونقدر آدم بدی نباشین و به کسی ظلم نکنین که وقتی مریض شدین نتونه براتون دعا کنه.

راستش، آدمِ بد مریض شده ولی اصلا نمیتونم برای خوب شدنش دعا کنم.یعنی به زور براش دعا میکنم اما هیچ حسی تو دعام نیست

دارم به ‌۲۹ سالگیم فکر میکنم...

  • لونی
  • جمعه ۲۷ مرداد ۹۶
  • ۱۳:۵۷

در کنار تمام ترسی که دارم بنظرم این بی خبری از آینده خیلی هیجان انگیزه، یعنی هیجانش از ترسش بیشتره برام.خب اینم درنظر بگیریم که ترس یه نوجوون ۱۷-۱۸ ساله که آیندش در گرو کنکوره با ترس یه آدم بالای ۲۰ سال که تونسته بالاخره از یه سد بزرگ بگذره و یه سری چشم انداز از زندگی آیندش و توانایی هاش بدست بیاره فرق داره... یجورایی کنار ترس و هیجان حس مبهم بودن هم هست، انگار تو هوا معلقی...

همینقدر ساده....همینقدر سخت

  • لونی
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ۹۶
  • ۱۲:۴۳

وقتی آخرین پیامشو چک میکنی که نوشته " چون دستم دچار سانحه شده تا دو سه روز باید تیم ترجمه رو از بیمارستان هدایت کنم لامصب این کشتی انقریب داره سمت طوفانهای نامتلاطم میره..."  و تازه میفهمی منظورش از گفتن " این کشتی انقریب داره به سمت طوفانهای نامتلاطم میره" چی بوده...چیزی که اصلا تصورشو نمیکردی، شکه شده و بهت زده چند دقیقه به آخرین پیامش زل میزنی و برای هزارمین بار باور نمیکنی که از دنیا پر کشیده، یا شایدم نمیخوای باور کنی...

+ وقتی نبود کسیو باور نداری چطور میتونی براش طلب آرامش داشته باشی...

مسافرت یا جهنم؟

  • لونی
  • چهارشنبه ۲۱ تیر ۹۶
  • ۲۰:۰۶

بعد از ۴ روز از مسافرت برگشتم.اشغال ترین مسافرت عمرم که حتی اشکمو در اورد و داشتم میمردم برای برگشتن به خونه...

پس از کنکور

  • لونی
  • يكشنبه ۱۸ تیر ۹۶
  • ۰۰:۰۴

کنکور دادم،تموم شد...

دیگه نوشتن از سرم افتاده،اینجا مثل یه بار اضافه شده برام!

این روزا که درس ندارم نمیدونم چیکار کنم.

دچار بی اعصابیِ پس از کنکور شدم!

وقتی همه میگن با گرمای حوزه امتحانیشون مشکل داشتن، من از یخ زدنم و لرزشم از سرما تعریف میکنم،سیستم سرمایشی حوزمون فراتر از فوق العاده بود،قشنگ رو ویبره بودم!

قدرش را بدانیم

  • لونی
  • دوشنبه ۲۱ فروردين ۹۶
  • ۲۳:۵۵

برای هر دختری تا نوجوانی اش فقط یک قهرمان هست؛ پدرش...

قدم قدم

  • لونی
  • يكشنبه ۲۰ فروردين ۹۶
  • ۱۳:۴۱
اولین کار ترجمه ام! 1276 خط (یک ساعت و پونزده دقیقه)
بالاخره یه کاری که دوست داشتم رو انجام دادم :)

ما بزرگ میشویم و عیدی ها آب میروند!

  • لونی
  • چهارشنبه ۲ فروردين ۹۶
  • ۰۱:۲۸

هرسال که کمتر از سال قبل عیدی میگیرم یادم می افتد یکسال بزرگتر شده ام! لعنتی...

نویسندگان