۲۳۶ مطلب توسط «لونی» ثبت شده است

من معمولا اینجوریم که:

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۱ شهریور ۹۵
  • ۱۶:۱۴

هی هستم

هی هستم

هی هستم

ولی دیگه یوهو نیستم

هیچوقت نیستم

!!!

ـ

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۰ شهریور ۹۵
  • ۱۵:۵۶

بغض یعنی جز رفتن دیگه هیچ راهی نداری
بغض یعنی که هنوزم اونو دوستش داری

چیزی که بهش پی بردم! :|

  • لونی
  • دوشنبه ۸ شهریور ۹۵
  • ۱۱:۴۳
اینکه بری مهمونی خوبه، اما نه هر جا !!!
اینکه مهمون برات بیاد هم خوبه، اما نه هرکی !!!

من کی هستم؟!

  • لونی
  • يكشنبه ۷ شهریور ۹۵
  • ۱۴:۱۵

با همین یه سوال شروع میشه، من کی هستم؟ بعدش اینقدر فکر میکنم که میرسم به مرز دیوونگی! به هیچ نتیجه ای هم نمیرسم.واقعا من کیم؟ چجوری ام؟اخلاقم چیه؟خصوصیاتم چیه؟ چرا اینقدر با خودم درگیرم اصلا؟ هیچ شناختی از خودم ندارم راستش...

معلوم نبود بیمارستانه یا تیمارستان!

  • لونی
  • جمعه ۵ شهریور ۹۵
  • ۱۸:۴۹
از پشت بوم بیمارستان یه طناب وصل کرده بود و بعد خودشو بسته بود به طناب و از دیوار ساختمونِ بیمارستان پایین میومد و خودشو هل میداد و میخندید! چند نفرم از بالای پشت بومِ بیمارستان جیغ میزدن که میوفتی! رسید به پنجره اتاق من، با پاش کوبید تو پنجره، رفتم بازش کردم خودشو انداخت تو و طنابو باز کرد و شروع کرد به قد کشیدن! لباس بیمارستان تنش بود. با پام یه لگد زدم تو پاش و گفتم تو دیگه کی هستی؟ یکی زد تو پیشونیم و گفت به تو چه! یکی زدم تو بازوش گفتم مثل تارزان پریدی تو اتاقم حالا میگی به تو چه؟ جلوی موهامو کشید و گفت بیمارستان که مال بابات نیست! بعدشم از اتاق رفت بیرون...

یه قانونیم هست که میگه:

  • لونی
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵
  • ۲۲:۰۷

هیشکی تو خونه " زَرا" رو صدا نمیکنه مگر اینکه بخواد مواخزه ـش کنه! و زَرا همونجوری که از اتاقش میره بیرون به این فکر میکنه که باز چی خراب شده یا چه اتفاق بدی افتاده که میخوان حالشو بگیرن! وگرنه زَرا در حالت عادی تو اتاقش کپیده و کاری به کسی نداره و بقیه هم کاری بهش ندارن!

تو فقط ستاره باش، من باهاتم...

  • لونی
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵
  • ۲۲:۰۱

+ ستاره ها باید اون بالا بالاها بمونن، نباید دست ما بهشون برسه که اگه اینطور بود و دست ما بهشون میرسید دیگه ستاره نبودن...


عینِ بچه ها...

  • لونی
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵
  • ۱۷:۴۷

بعضی وقتا دلیل اینکه خودمونو از بقیه دور نگه میداریم، ولشون میکنیم و هیچ راه ارتباطی نمیزاریم این نیست که مغرور و خودخواه و بی ملاحظه ایم، دلیلش اینه که دل نازک شدیم و فکر میکنیم کسی دوستمون نداره، آروم و بی سروصدا گم میشیم چون فکر میکنیم کسی بهمون اهمیت نمیده، چون فکر میکنیم بود و نبودمون فرقی نداره...


+ و امان از روزی که درست فکر کنیم...

امروز یه اخطارِ جدی گرفتم!

  • لونی
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵
  • ۱۴:۲۸

که آروم باشم، زود عصبی نشم، صدامو اینقدر بالا نبرم، باوقار باشم!


+ و من تو دلم گفتم بَ رَ بَ بَ! :|

همه چیز اول یک رویاست

  • لونی
  • سه شنبه ۲ شهریور ۹۵
  • ۲۲:۴۳

و بعد ناگهان اتفاق میفته...

نویسندگان