۲۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

خدایا!!!

  • لونی
  • پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴
  • ۱۸:۳۱

الان من فقط سرماخوردگی کم داشتم؟! :|

من!

  • لونی
  • چهارشنبه ۲۶ اسفند ۹۴
  • ۲۲:۴۴

من هیچی نفهمید

من احمق بود
من بدرد نخور بود
من عصبانی بود
من رفت بمیرد...

رفتم چارشمبمو سوری کردم^_^

  • لونی
  • چهارشنبه ۲۶ اسفند ۹۴
  • ۰۰:۰۶

عصری رفتیم پشت پارک.مسابقه اسب سواری و موتور سواری بود به مناسبت چارشمبه سوری.حسابی هم شلوغ شده بود.باد میومد و سرد بود ولی خیلی خوب بود.کسی هم ترقه و فشفشه و بمب ننداخت!!! یعنی بودن بعضیا.ولی خیلی خیلی کم.مثلا دوسه نفری بودن فکر کنم هی ترقه مینداختن که اونم انقدر ملت چپ چپ نگاشون کردن تا بالاخره بیخیال شدن.غروب هم آتیش درست کردن همه از روش میپریدن.بعدشم آهنگ محلی گذاشتن رقصیدن.واقعا همه داشتن لذت میبردن:)

بعدشم رفتیم رستو بالای کوه.من و مامان و خاله و دوتا پسرخاله ها.بعدشم شوهر خاله و پسردایی مامان و اون یکی پسردایی مامان و همسرش هم اضافه شدن.تو آلاچیقه به زور چپیده بودیم! رستوران هم حسابی شلوغ شده بود.ولی جالب تر این بود برام که آدمای آشنا رو زیاد میدیدم.
میسترOK رو دیدم.میخاستم سلام کنم دیدم داره با یکی حرف میزنه حواسش نیست بیخیال شدم.خانوم عین رو دیدم بعد از مدت ها کلی خوشحال شدم و سلام احوالپرسی و این حرفا:) دخترای دخترخاله های مامان رو هم دیدیم که اونا هم به ما پیوستن و مردونه ها رو بیرون انداختیم:دی
بابا نبود همرامون.هرچی پیام دادم بهش که پاشو بیا نیومد._. کلی التماسش کردم._.
یکی از دوستام /میم/ رو دیدم.دوسه بار صداش کردم حواسش نشد.پسردایی مامان برگشته میگه "ولومو ببر بالا بابا اینقدر یواش! میخوای من صداش کنم؟ مــــیــــم...مـــــیـــــم...مـــــیـــــم ماتا باتوهه...هـــی مــــیــــم!" منم که داشتم خون خودمو میخوردم از بس عصبانی شده بودم! هی میگم صدا نکن آبرومو بردی! هی صداشو بالاتر میبرد.خداروشکر میم هم نشنید!

+یاد یه چیزی افتادم.من که الان این قدر دم از این میزنم که نرید بمب و ترقه نخرید خودم تا دوازده سیزده سالگی یه چیزی بودم که گفتن نداره ولی دوست دارم بگم!!! اون وقتا عشق ترقه بودم.تو عروسی نبود که از این شیطنتا نداشته باشم.عروسی نبود که سیگارت و گرگی و سیلور و دینامیت دستم نباشه:| من بچه ی خوبی بودما.ولی اثرات پسردایی ها و پسرخاله ها بود.راستش تو خونواده ی ما از طرف مادری اکثر بچه ها پسرن و همبازیای من همشون پسر بودن.اینه که این اخلاقای نارنجکیشون رو من خیلی تاثیر میذاشت:| یه بارم ترقه انداختم چادر یه خانومیو سوزوندم.خدایا منو ببخش.کلا کِرمی بودم برای خودم!ولی الان دیگه زیاد علاقه ای ندارم به این هیجانات بی خودی و مردم سوز:)

خدایا از پدران ما محافظت بفرما.الهی آمین:)

  • لونی
  • سه شنبه ۲۵ اسفند ۹۴
  • ۰۹:۱۸


+یه دو روز نبودما.یه دعوایی تو گروه زیست افتاده بود! سر چی؟ یه چیز کاملا به ربط به موضوع گروه! سر ماه تولد! همه اونایی که میومدن مینوشتن"با عرض پوزش سوال داشتم" با یه لحنی حرف زده بودن انگار...!یعنی قشنگ یخ بچه ها آب شده! بدتر از اونا دیگه میستر بود!

بحث از اون جا بالا گرفته بود که تو کلاس قبلی داشتیم در مورد ژن ها حرف میزدیم.ژن هایی که روی ویژگی های اخلاقی متولدین یه ماه اثر میذاره و باعث میشه یه سری اخلاق های خاصی تو متولدین یه ماه[مثلا مرداد] مشترک باشه.یعنی این چیزایی که میخونین ویژگی های متولدین فلان ماه "بعضیاشحقیقت داره!

خلاصه بعدش 23 اسفند تولد یکی از بچه ها بوده.یعنی روز شهادت! بهش پریدن که این روزه آخه تو دنیا اومدی؟ روز شهادت؟! :| دیگه دعوا ها و ادامه ماجرا :|

الان فکر کنم همشون دو به دو قهر باهم قهر باشن! فقط منم که این وسط...! :)

+ینی اینقدر که ایرانیا رو ماه تولدشون حساسن هیتلر رو نژادش تعصب نداشت:|


بعدا نوشت+دست خط داغونم رو به روم نیارین:|

آغا این چارشمبه ها سوری کردن نداره!از ما گفتن!

  • لونی
  • دوشنبه ۲۴ اسفند ۹۴
  • ۲۰:۰۴

طرف رفته 30 تومن داده ترقه و فشفشه! آخه بدبخت!آخه بیچاره! 30 تومن بدبخت بیچاره رو حروم میکنی که تو یه دقه جرقه بزنه خودتو و آدمای اطرافطو منفجر کنی و بعد سلفی بگیری منوانفجار همین الان یوهویی؟! میخری بخر!نوش جونت! ولی با دونه ترقه هم کارت راه میوفته نه اینکه مغازه رو بار کنی!

+ ما شادیامون این مدلیه دیگه وای به حال جنگمون! فقط کافیه فیلم بگیریم بفرستیم برای اوباما! بدبخت نقطه چین میشه قیافش:|

بخوانید

  • لونی
  • دوشنبه ۲۴ اسفند ۹۴
  • ۱۳:۵۳



گل کاشتم!

  • لونی
  • يكشنبه ۲۳ اسفند ۹۴
  • ۱۷:۳۱

+یعنی اون نقش و نگارایی که رو دستم کشیدم اولش بود! الان عین این هندیا که واسه عروسی حنا طرح دار میزارن و دستشون شلوغ پلوغ میشه،دستم پر از نقش و نگارای خودکاریه:| از نوک انگشتام تا مچ دست شده پر از حروف انگلیسی و طرح قلب و گاو و گوسفند و تیرچه و کمونچه و آدم و و و! حالا جرئتم نمیکنم از اتاق برم بیرون!میترسم که بترسن:|

اصلا مگه میشه خودکار دم دستت باشه ولی نقاشی نکشی؟!

+کاکتوس کاشتم تو گلدون فندوقیم.بالاخره گل کاشتم^_^

با من مهربون باش فسقل،همونقدری که من با تو مهربونم:|

  • لونی
  • شنبه ۲۲ اسفند ۹۴
  • ۲۳:۵۳

   

                                                                photo by me.اردیبهشت 94

+فسقل بیدار شد.گریه میکرد.آوردمش تو اتاق تا آرومش کنم.اتاق منو خیلی دوست داره.موزیک ویدیو گاهی وقتا[25باند] رو گذاشتم.تو بغلم بود و شروع کردم باهاش تانگو رقصیدن:| بعدش شد سالسا بعدش تلفیقی از همه رقصا:| فقط نمیدونم چرا فسقل یهو وسطاش شروع کرد جیغ زدن و گریه کردن!به من که داشت خوش میگذشت:|

+باید تو اون گلدون فندقیه یه کاکتوس خوشگل بکارم.از تابستون قصدشو دارم ولی حسشو ندارم!

+بنظرم اسنک یه قطعه از پیتزاس که با بقیه قطعه ها دعواش شده و اعلام استقلال کرده! :)

+بعضیا اینقدر بدن که وقتی گذاشتیشون کنار دیگه حتی حاضر نیستی بهشون نگاه هم بندازی! حتی نگاه!

+خدایا مرسی که هوامو داری و خوب ضایعم میکنی!این دومیش بود.من تحمل سومیشو ندارم.اصلنم آدم با ظرفیتی نیستم!

کمی آدمیت،کمی انسانیت...لطفا!

  • لونی
  • جمعه ۲۱ اسفند ۹۴
  • ۱۱:۵۲


+اینو دیروز با برنامه paint کامپیوتر درست کردم.بیکاری چه خلق میکنه! :)
[البته قبلا تصویر اصلی رو دیده بودم و این از روی اون بود!]

+از 27 دی تا همین امروز یه دِینی دارم که ادا نکردم.امروز باید به فکرش باشم. فکر کنم50-60 صفحه ای شده باشه:(

+برنامه ی درس خوندن هم ریختم!یه برنامه ی پر و پیمون که نفسم در نیاد:| بگو مجبوری:|

+الان کاملا منتظر ایام مرخصی هستم تا ناخنامو لاک سرخ بزنم:|


+ کنار اون خرید های عید و پول خرج کردنا و ولخرجی کردنا و خوشی کردنا و مسافرت رفتا یادمون باشه هستن آدمایی و هستن بچه هایی که آرزوشونه...خیلی چیزا آرزوشونه...کمی از اون پولا رو بزاریم کنار برای اونا.به جاییمون برنمیخوره!!! این پولا زیاد میره و میاد تو زندگیمون ولی حسرت هایی که بعضی از بچه ها دارن هیچوقت از دل و ذهنشون نمیره.کمی آدمیت،کمی انسانیت...لطفا!

همه موضوعه:|

  • لونی
  • پنجشنبه ۲۰ اسفند ۹۴
  • ۱۹:۵۶

+دست خودم نیست! کلا اسم هات داگ میاد وسط یاد گوشت سگ میوفتم! اینه که تا حالا نخوردم!!! شاید یه روزی امتحانش کردم!!

+رفتم موهامو کوتاه کردم!تا ته... شاید فقط پنج شیش سانت مو رو کلم باشه :|
+دیروز فسقل 10 ماهه شد.امروز به مناسبتش نون خامه ای گرفتیم! اصلنم خودم تو خیابون ندیدم دلم نکشید! فقط به مناسبت 10 ماهه شدن فسقل ولاغیر :|
+باید یه برنامه ی درست و حسابی بریزم تعطیلات درس بخونم حسابی.امسال دیگه مثل بقیه سالا نیست.

+خدایا همه مریضا شفا بده.
نویسندگان