۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تکه های خیال» ثبت شده است

/ دیالوگ طور/

  • لونی
  • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵
  • ۲۲:۱۴

Image result for ‫نقاشی ترسناک‬‎


+ چی گفت بهت؟

- حقیقتو، اینکه هیولایی!

+ هیولاها هم میتونن دوست داشته باشن یا دوست داشته بشن!

- اصلا مگه هیولاها عاشق هم میشن؟!

+ پس فکر کنم من هیولا نیستم!

- من فکر میکنم تو عاشق نیستی...

تاریخ از دستمون در رفته!

  • لونی
  • شنبه ۲۰ شهریور ۹۵
  • ۱۵:۳۳

اوشون+ امروز چندمیم؟

من- نمیدونم
+ امروز تولدمه ها
- :|
+ تولدمه تولدمه
- ...
+ دارم بهت میگم امروز تولدمه!
- ...
+ هوی با تو اَما
- بندری برم برات؟ :|
+ ...
- ...
+ ...
- هِی
+ هومممم
- سی و یکمه، سی اُ یک اُم
+ ؟
- تولدت!

معلوم نبود بیمارستانه یا تیمارستان!

  • لونی
  • جمعه ۵ شهریور ۹۵
  • ۱۸:۴۹
از پشت بوم بیمارستان یه طناب وصل کرده بود و بعد خودشو بسته بود به طناب و از دیوار ساختمونِ بیمارستان پایین میومد و خودشو هل میداد و میخندید! چند نفرم از بالای پشت بومِ بیمارستان جیغ میزدن که میوفتی! رسید به پنجره اتاق من، با پاش کوبید تو پنجره، رفتم بازش کردم خودشو انداخت تو و طنابو باز کرد و شروع کرد به قد کشیدن! لباس بیمارستان تنش بود. با پام یه لگد زدم تو پاش و گفتم تو دیگه کی هستی؟ یکی زد تو پیشونیم و گفت به تو چه! یکی زدم تو بازوش گفتم مثل تارزان پریدی تو اتاقم حالا میگی به تو چه؟ جلوی موهامو کشید و گفت بیمارستان که مال بابات نیست! بعدشم از اتاق رفت بیرون...

ساعت سه

  • لونی
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ۹۵
  • ۱۳:۲۲

سر ساعت کلاس توافقمون نمیشه

میگم " اصلا سه خوبه؟"

میخنده و میگه " سه نه! ساعت سه برای هرکاری یا خیلی زوده یا خیلی دیر" !!!

نویسندگان