۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

یک "خوبی؟" واقعی

  • لونی
  • سه شنبه ۲۸ فروردين ۹۷
  • ۱۱:۲۲

وارد که شدی همه شروع به سلام و احوالپرسی کردن. سلام خوبی؟خوبم!ممنون! خبر سلامتی و جمله های حفظ شده ای که بدون توجه به خودت و بقیه سالها بطور مداوم و از روی عادت به زبون میاوردی. بدون اینکه بفهمی تشنه ی اینی که یکی واقعا از ته قلبش ازت بپرسه "خوبی؟" و منتظرِ جواب واقعی و از ته قلبت باشه... سالها گذشت و هیچکس ازت نپرسید و تو هم جوابی ندادی و عطشت بیشتر شد...

احساساتی

  • لونی
  • دوشنبه ۲۷ فروردين ۹۷
  • ۱۷:۳۱

یعنی احساساتی تر از منی که میشینم با یه اندینگ انیمه اونم بدون هیچ تعبیری گوله گوله اشک میریزم داریم؟واقعا داریم؟

زخم شمشیر!

  • لونی
  • شنبه ۲۵ فروردين ۹۷
  • ۱۳:۳۲

دوتا پسرخاله ی کوچیکِ نه چندان کوچیک دارم که خیلی جوکن! یعنی واقعا جوکنا! دیروز رفتیم که تفریحمون رو در دامان طبیعت بگذرانیم و ساعتی گذشت که دیدیم پسرخاله اولی هوارکشان داره نزدیک میشه. گفتیم چخبره دامان طبیعت رو گذاشتی رو سرت؟ گفت بیاین اونطرف که یه خار گنده رفته تو پای داداش کوچیکه و از اینطرف رفته تو و از اونطرف پاش در اومده و فکر کنم فلج شده نمیتونه تکون بخوره اصلا !!! نصف جمعیت اینطرفِ دامان طبیعت رو یا حسین گویان به سمت اونطرفِ دامان طبیعت ترک کردن که برن ببینن چی شده! بابام که ریلکس نشسته بود قلیون چاق میکرد( کلا یکی مغزشم بپاشه بابام میگه چیزی نیست خوب میشه :/ ) مادرم که شروع کرد به ختم قران( زانوش یاری نمیداد به اون سمت بتازه!) داییم پرید که صندلی عقب ماشین رو تمییز کنه بچه رو بخوابونن و ببرن بیمارستان:/ مامانم گفت زنگ بزنین کل اورژانس درحالت آماده باش باشن، منم اون وسط منتظر بودم بچه رو از اونور دامان طبیعت بیارن اینور و بهش تنفس مصنوعی و احیای قلبی بدم :)) چندی نگذشت که دیدیم بقیه دارن از پشت درختا میان جلو و غش کردن از خنده. وقتی اومدن دیدیم پسرخاله دومی از بقیه سالم تر و دوان تره( بر وزن دونده! ) گفتم اینکه سالمه؟ گفتن اره بابا یه خراش برداشته الکی ترسوندمون! رفتم نگاه کردم دیدم یه خراشِ سطحی کنار زانوشه:/ حتی خونم نیومده بود، یعنی اومده بودا ولی چون خونش زورکی بود حتی رنگش قرمزم نبود،محض خجالت دوتا قطره خون صورتی مایل به سبز شبدری ازش فرو ریخته بود!


+ ما با این دوتا بچه داستان ها داریم :))

224- من هلاک اون عده ایم که با پافشاری بی اندازه میخوان منصرفم کنن:))

  • لونی
  • جمعه ۲۴ فروردين ۹۷
  • ۰۰:۴۴

کی میتونه به پشت کنکوری ای که نشسته کل نقشه مترو و اتوبوس تهران رو حفظ کرده بگه تهران انتخاب رشته نکن؟! نه واقعا کی جراتشو داره؟  :))

223-بچه پولکی

  • لونی
  • پنجشنبه ۲۳ فروردين ۹۷
  • ۱۰:۰۹

بچه تولدشه، اومده میگه برای تولدم هدیه پول بده، من فقط پول میخوام! بچه ی هفت ساله هاااا!!! این خانواده ها دارن بچه هاشونو به کجا میبرن! چرا یه بچه هفت ساله باید بعنوان هدیه درخواست پول کنه بین این همه هدیه رنگی رنگی‌! بچه پولکی :///

222- ال و لایتِ ذهنم!

  • لونی
  • سه شنبه ۲۱ فروردين ۹۷
  • ۱۳:۱۷

من دوتا شخصیت تو ذهنم دارم، به طرز خیلی عجیبی شبیه شخصیت ال و لایت تو انیمه دث نوت هستن! از نظر کشمکش و موش گربه بازی های بینشون میگم یعنی. بعضی وقتا میان میدونِ ذهنمو خالی میکنن و اون وسط میپرن بهم، منم خیلی آروم و درحالیکه به دیوار زل زدم، از دستشون درحال دیوونه شدنم!

221

  • لونی
  • يكشنبه ۱۹ فروردين ۹۷
  • ۰۱:۵۶

اینقدر خستم که نمیدونم باید چکار کنم.بعضی وقتا میبینم دارم مشتمو فشار میدم و دندونامو محکم رو هم میکشم و همینجور شُرشُر اشکام میاد...خیلی چیزا برای گفتن دارم و درعین حال هیچی برای گفتن ندارم. نه دلم میخولد بمیرم و نه دلم میخواد زنده بمونم.نه افسردگی دارم و نه خوشحالم.نه میتونم با کسی حرف بزنم و نه میتونم بریزم تو خودم.مضطرب و مریضم. طوفان میگفت خوبا اینجور میشن.من حتی خوبم نیستم!

نویسندگان