۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

چون قافیه تنگ آید شاعر به جفنگ آید

  • لونی
  • دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۰:۵۹

یکجا میفرمایند:

عزیزم کجایی دقیقا کجایی کجایی تو بی من تو بی من کجایی

یکجای دیگه هم میفرمایند:

رفیقم کجایی دقیقا کجایی کجایی تو بی من تو بی من کجایی 


خب احتمالا گروگان گیرا عزیزم و رفیقم ایشون رو گروگان گرفتن و ایشون دردهای عمیق زیادی رو تحمل میکنه!!! بهرحال ما باید درک کنیم موضوعو!!!


تازه یکجا دیگر هم میفرمایند:

بیا تا رگامو تو خونت بریزم.


که ما از اینجا میفهمیم رگ عزیزم یا رفیقم ایشون رو زدن و ایشون پزشک میباشن و میخوان رگ خودشون رو به خون اوشون پیوند بزنن.(البته دقیقا نمیدونم خون رو چجوری به رگ پیوند میدن ولی بازم ما باید آدمای فهمیده ای باشیم و سعی کنیم همه چیزو درک کنیم)


#هیچ جوره تو کتم نمیره.همین:|

سه دور از زمان ممدرضا تا اولین پاصندوقی!!!

  • لونی
  • يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۰:۰۴

شدیدا معتقدم که اگه آدم اولین امتحانشو خوب بده برای ادامش هم انرژی غیرقابل وصفی پیدا میکنه و بقیشو هم به لطف خدا خوب میده...

از این جهته که از پنجشنبه هفته قبل خودمو برای این تاریخ لعنتی خفه کردم و امروز سومین دورمه:| بین خودمون باشه ولی حسابی دهنم سرویس شد از بس با خودم گفتم این به اینجای مملکت گند زد اون به اونجای مملکت!!! لامصب لعنتی همشم حفظیه!!!

خلاصه حسابی خودمو آماده کردم که اگه کمتر22 گرفتم افسرده شم معتاد شم بعدشم برم بمیرم...

فردا تاریخه.چهارشنبه آمار.بعدشم فرجه هست.بقیه امتحانا از 25 اردیبهشته تا 16خرداد.

تصمیم گرفتم حسابی بترکونم البته اگه توسط امتحانا ترکونده نشم:|

من به شکار مار بوآ میروم

  • لونی
  • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۰:۲۸

هم اکنون که رفتم در اشپزخونه بشامم احساسیدم یه چیزی داره زیر کابینت راه میره.یه چیز بزرگ!خب عزیزان وقت ندارم حتی فعل ها رو هم کامل بوینیسم چون باید برم به شکار مار بوآ!!!

فقط اومدم نامه ی خدافظیمو بنویسم که اگه لقمه ی چپ مار بوآی لعنتی شدم و بعدش ماربوآ رفت تو لونش و کسی نفهمید که چی شد که من غیب شدم حداقل شما بدونین و یه فاتحه برام بفرسین!!! از اونجایی میگم کسی نیفهمه که هم اکنون خونه تنهام!

وقت ندارم وصیت نامه بیوینیسم و حتی وقت ندارم رمز و رازای شبکه های اجتماعیمو رو یه برگه بنویسم!درحد توانم همین بود که همینجا خدافظی کنم...

در ضمن حلوای کنجدی دوس ندارم تو مراسم ختمم حلوای نارگیلی بدین.

رو سنگ قبرمم بیوینیسین او شجاع دختری بود که به جنگ بوآی پدرسوخته لعنتی رفت!

مار بوآ دارم میامممم

بای بچه ها :/

نویسندگان