یه چیزی بگم؟!

  • لونی
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴
  • ۰۹:۵۵
قضیه از این قراره که من خواب جن میبینم! همه چیز حرکت میکنه و دقیقا جن اونا رو تکون میده و من نمیبینم اون جن لامصب رو.هرچی هم صلوات میفرستم و آیه الکرسی میخونم جواب نمیده.منم تو خواب زهره ترک میشم آخرشم اینقدر میترسم و زجر میکشم که یهو از خواب میپرم!
+یعنی من کار خیلی بدی کردم که تو خواب نتیجشو میبینم؟! یا شایدم شام سنگین خوردم؟! :/

سخنان طلایی :))

  • لونی
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴
  • ۰۹:۲۵

همیشه به خودم میگم:

طوری زندگی کن که به وجود خودت افتخار کنی
نه جوری که از وجود خودت شرمنده باشی.

خدایا ما رو هم میلیاردر کن!!!

  • لونی
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴
  • ۰۹:۲۱

قبل تر ها یه پرسپولیسی و رئال مادریدی هزار آتیشه بودم.چه دعوا هایی سر اینکه مسی بهتره یا رونالدو،علی کریمی بهتره یا فرهاد مجیدی با این و اون نکردم!!! اما الان فقط از فوتبال اینو میدونم که رونالدو هنوز تو رئاله و اینکه مسی امسال توپ طلا رو گرفت.


الان دیگه نه علاقه ای دارم نه حال و حوصله که هر سال 90 دقیقه بشینم دربی مساوی رو ببینم! کسایی که پول میلیاردی میره تو جیبشون تا خوشگذرونی کنن بعد ماهم اینجا بزنیم تو سروکله ی همدیگه؟! حرفم مختص فوتبالیست ها نیست،شامل بازیگرا و این مدل قشرهای جامعه هم میشه!

اینقدر که اینجا عضو داره سازمان سیا نداره

  • لونی
  • پنجشنبه ۱ بهمن ۹۴
  • ۱۳:۳۷


هر وقت میرم سایت همگام دقیقا این جمله میاد تو ذهنم:"عجب پرسنلی عجب سری عجب دمی!

اینجا ایران است!

  • لونی
  • چهارشنبه ۳۰ دی ۹۴
  • ۱۴:۲۱

دیشب رفتیم غرفه.اونم چه رفتنی! هنوز نیم ساعت چهل دقیقه نشده بود که دو نفر دعواشون شد،پلیس اومد حسابی بین این دوتا اسپری فلفل خالی کرد! حالا ما که دور بودیم ندیدیم اسپری زد ولی بقیه میگفتن.آخر سالن که بودیم یهو احساس خفگی کردیم،هی سرفه میکردیم نگاه کردیم دیدیم بعله همه جلو دهنشون رو گرفتن دارن از سالن میرن بیرون.یه چند نفری چشمشون کور شده بود اصلا نمیتونستن جاییو ببینن.چند نفر دیگه هم کلا بی هوش شدن! موندم با کدوم عقلی تو سالن اسپری فلفل زدن آخه؟! قصد کشتن مردم رو دارین خیلی قشنگ تر میتونین مردم رو بکشین.بعد میان گیر میدن به حادثه منا! که ملت ما رو تو عربستان کشتن. آخه شما که ملتو دارین از عمد میکشین بعد گیر میدین به عربا؟! یکی نیست بگه یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به دیگران!

+دلم میسوخت واسه اون بچه هایی که زور میزدن تا بین جمعیت یه راهی باز کنن و برن بیرون تا بتونن یه ذره هوای آزاد تنفس کنن!

فینیش شد بالاخره!

  • لونی
  • دوشنبه ۲۸ دی ۹۴
  • ۱۴:۱۳

خداروشکر امتحانات هم تموم شد.اگه یه هفته دیگه بیشتر بود فکر کنم کاملا دیوونه میشدم!حتی دیوار گچی هم برام جذابیت خاص خودشو داشت موقع درس خوندن دیگه چه برسه به نقش و نگار فرش و آت و آشغالای ریزِ رو فرش!

+از آدمای بی مسئولیت متنفرم.همین حس نفرت رو امروز نسبت به بغل دستیم پیدا کردم...[البته این دلیل نمیشه که بگم خودم خیلی با مسئولیتم!...به هر حال!]
+خیلی خسته ام خیلی.امتحانات دمار از روزگار آدم در میاره:)

ناتوانی در درک عقیده و تفکر یک شخص

  • لونی
  • جمعه ۲۵ دی ۹۴
  • ۰۵:۰۵

یک قانونی در ایران حکمرانی میکنه اونم اینکه:

هرچی بیشتر یک نفر رو بخوان بد نشون بدن،آدمفروش نشون بدن و پشت سرش حرف و تهمت بزنن یعنی اون یه آدم فهمیده و باشعور و موفقه که باعث حسادت و تحریک و عصبانیت خیلیا شده.

مواظب حرف هایمان باشیم...

  • لونی
  • پنجشنبه ۲۴ دی ۹۴
  • ۲۰:۳۳

زبان هیچ استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند

شاید هم دیالوگ!!!

  • لونی
  • پنجشنبه ۲۴ دی ۹۴
  • ۲۰:۱۴


 اع+ تو به عشق در نگاه اولتقاد داری؟! آره.چون وقتتو نمیگیره...

:(

  • لونی
  • چهارشنبه ۲۳ دی ۹۴
  • ۰۵:۵۹

مزخرف بود.همش زجر کشیدن بود همه چیز حرکت میکرد! امشب به اندازه ی تمام عمرم زجر کشیدم از این خواب لعنتی...قلبم اومد تو دهنم.الان همش حس میکنم همه چیز داره حرکت میکنه.وای خدا این چی بود دیگه؟!

نویسندگان