افکار تلنبار شده

  • لونی
  • جمعه ۱۴ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

قبلنا چیزای قشنگی میکشیدم. ترکیب رنگها خوشحالم میکرد. نقاشی هایی که میکشیدم ارتباط مستقیمی با افکار و حس و حالم داشت. افکاری که قفل بودن و قفلشون رو میشکستم و بعد از دیدنشون با مداد رنگی هام روی کاغذ نشونشون میدادم. قبلنا که میخواستم مداد سیاهمو دست بگیرم به تواناییم ایمان داشتم. ایمان و اشتیاقم که قاطی میشد ذهنمو رو کاغذای سفید خالی میکردم و خوشحال میشدم. اما الان...وقتی مداد سیاهو دست میگیرم دیگه به توانایی هام ایمان ندارم، یه "نمیشه نمیتونم" میگم و مداد سیاه رو پرت میکنم رو کاغذ سفیدا. افکاری که قفلشون باز شده رو هم تلنبار میشن و ذهنم روز به روز تیره تر میشه و من غمگین تر...

نحوه برخورد!

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

این روزا به طرز عجیبی هی برمیخورم به آدمایی که باهام درد و دل میکنن. از اینکه قیافه ی من به آدمایی که بشه باهاشون درد و دل کرد نمیخوره بگذریم! مشکل اینجاست که هر دفعه من نمیدونم چطور باید با طرفم برخورد کنم و بهشون دلداری بدم! یه بار از بدبختی های خودم شروع کردم به گفتن که خب عمل بسیار مسخره و بچه گونه و خنده داری بود، یه بار در مقابل یکی دیگه سکوت کردم که این عکس العملم بسیار مزخرف بود، یه بار شروع کردم به گفتن " عیب نداره، درست میشه، امید داشته باش" که یجورِ بسیار مسخره ای بود دوباره! یه بار هم با گفتن " میگذره!" طرفو گلابی حساب کردم رسما! کاش به جای اون همه فرمول ریاضی فیزیک مزخرف یه ذره در مورد نحوه برخورد و ارتباطات و اینجور چیزا بهمون یاد میدادن...

مبارزه با زندگی

  • لونی
  • پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

با اینکه برنده نمیشیم، بیاین شکستو هم قبول نکنیم و تسلیم نشیم. زندگی همینجور چک و لگد بپرونه، ما هم زبونمونو براش در بیاریم. ببینیم اخرش کی کم میاره :))

زمونه ی ما

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

پول قانونه و قدرت عدالته...

حقیقت

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

زمانی که انسانی میخواد به حقیقت برسه باید جلوی خیلی چیزا بایسته. چه بسا جلوی همراهانش.و در انتها به ازای حقیقتی که میخواد بدست بیاره خیلی چیزها رو از دست میده. و به همین خاطره که سالیان سال انسان هایی که جویای حقیقت بودن با هراسی که از "از دست دادن" داشتن توی زمان و مکانِ محدودشون محصور موندن و هیچوقت به حقیقت دست پیدا نکردن. و افسار بشریت در دست جاهلیت باقی میمونه تا زمانی که انسانی بتونه هراس "از دست دادن" رو در وجودش نابود کنه...

فاصله ها

  • لونی
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

ایا بشریت به این فکر میکرد که روزی بتونه پیامشو در عرض چند ثانیه به هزاران کیلومتر دورتر بفرسته؟

و ایا بشریت به این فکر میکنه که روزی بتونه به خودِ گذشتش یا خودِ آیندش پیغام بفرسته؟ و اگه بتونه، مهم ترین پیغامی که به خودش میفرسته چی میتونه باشه؟

پاک کنِ تقلبی!

  • لونی
  • سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

اتفاقی که افتاد این بود که خانم معلم پاک کنی که پشت جلدش تقلب نوشته بودیم رو گیر انداخت، جلد پاک کن رو باز کرد ولی چیزی پشتش نوشته نشده بود. زنگ تفریح پاک کن رو گذاشته بودیم وسط و شش نفری دورش حلقه زده بودیم و نگاهِ " مگه میشه؟ مگه داریم؟" طورمون رو بین هم ردوبدل میکردیم.

هاگوارتز

  • لونی
  • دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

هاگوارتز مدرسه ای بود که دوستش داشتم، نه بخاطر اینکه جادوجمبل داشت و باحال بود، نه! بخاطر اینکه یه فضای کاملا متفاوت از اون موقعیتی بود که خودم توش درس میخوندم. و هیچ چیزِ هاگوارتز شبیه واقعیتِ من نبود.

وقتی خانم مدیر میگفت اکثر شما بچه دبیرستانیا از داستانای فانتزی مثل هری پاتر خوشتون میاد تو دلم داد میزدم من از تو بدم میاد.هاگوارتز رو دوست دارم چون از تو بدم میاد.برای من هاگوارتز یه مسیر فکری و تجسم فانتزی به دور از دنیای واقعی بود تا از خانم مدیر و مدرسش فرار کنم.

بعدا میگم:

  • لونی
  • يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۵۹

درس نمیخوندم ولی خسته میشدم! :)

جعبه ی رازها !

  • لونی
  • يكشنبه ۹ ارديبهشت ۹۷
  • ۱۱:۵۴

میزم دوتا کشوی قفل خور داره که تمام رازام توشه. اعم از دفتر خاطرات، برگه هایی که ساعت مطالعه ی روزانه ی ۳ سال اخیرم رو توشون ثبت کردم، تقویمی که توش اسم سلبریتی ها و آدم های واقعی و مجازی که از چهارم دبیرستان عاشقشون شدم و بعد عشقم فروکش کرد( :| ) رو توش به ترتیب نوشتم، دفتر نقد و نمره دهی به فیلمایی که چندسال اخیر دیدم و تعدادشون از موی سرم بیشتره، برگه هایی که توشون از احساساتِ منفیم نسبت به دوستام و آشناهام و حتی خانوادم نوشتم، سررسیدی که شامل احساسات پنهانیم که نمیخواستم درموردشون با کسی حرف بزنم یا توی شبکه های اجتماعی بزارم ولی واقعا نیاز داشتم یجوری از ذهنم بیرونشون کنم و مکتوبشون کردم میشه، پس اندازِ پولی که یکساله پنهانی جمع کردم و هروقت مامانم میگه پول داری؟ میگم من؟پول؟شیب؟بام؟ ، چوب های بستنی دوسال اخیرم که جمعشون کردم و ۴۰ عدد میباشد، کلکسیونِ استیکرایی که از دوران ابتدایی جمع کردم و عاشقشون میباشم، دفتر نقاشی عزیزم که هر وقت دلم برای رنگ بازی تنگ میشه یه گریزی بهش میزنم ( البته دور از چشم خانواده! ) ، دفتری که کلکسیونی با بیش از ۱۰۰ دستخط متفاوت از آدمای گذرا و موندگار زندگیمه،اون سکه ی نو ۲۰۰ تومنی که یه روز پیداش کردم و بعنوان خوش شانسیِ اون روزم نگهش داشتم، اون ۲۰۰۰ تومنی خشک و نویی که دایی عید ۹۷ بعنوان یادگاری بهم داد و شمارش ۱۳۳۹۷ بود (شماره پوله) و من کلی ذوق ملنگ شدم، و حتی تاریخ پریود سه سال اخیرم که ماه به ماه رو برگه نوشتم-حالات روحیم رو شرح دادم تا وقتی تاریخش نزدیک شد بتونم حالتای روحی روانی خشنم رو بشناسم و درست کنترلش کنم و به بقیه نپرم- و گذاشتمش لای تقویمم و در نهایت لیست شماره های مشکوک و مزاحمی که از سوم راهنمایی داشتم. بعله! میزم دوتا کشو داره که همه ی اینا رو تو خودش جا داده. حالا فرض کنید من یه روز بیام خونه و ببینم این کشوها نیمه بازه! باید چه غلطی تو سرم بریزم؟! :/

نویسندگان